به مناسبت روز ملی سینما؛ امیرو این چه آتشی بود که به جان ما انداختی ...سیرنگ - صادق رسولی: آه ای امیرو این چه رسمی ست و چه زخمی بود که به جانمان آویزان کردی. سالهاست هر وقت در این زمونه کم میاریم و زخمهای زمانه بیرون میزند به روح سرکش ات پناه میبریم.به گزارش «سیرنگ» - صادق رسولی: توی فوج گرمای قلبالاسد و عرقی که از فرط شرجی خدا درصد از جثه آدمی سرازیر و لباس نازک و بدنی که یکی میشد، حیاط در نداشت، پدری با پنکهای که هرازگاهی با حرکت پرههایش نوازش مان میکرد، شبها به جعبه چهارده اینچ سیاهوسفید فیلیپس دل میسپاردیم. برادر بزرگتم که حکم «گاد فادر» در غیاب پدر که کار ملوانی را پیشه کرده بود توی خونه داشت و اوضاع را کنترل میکرد. در نبود برادر جان اغلب با خواهر و برادرها راحتر برای انتخاب کانالهای تلویزیونی به توافق میرسیدیم؛ اما او اغلب شبها خانه بود و اگر حالش به خوشی میزد گاهی اجازه دست زدن به انتخاب کانالهای تلویزیونی میداد. اون سالها و توی برهوت بیبرنامگی دو کانال وطنی که اخبار بود یا موزیک ویدیو که گل و مگسهایی که ویراژ میرفتند که هر آن انتظار داشتیم از صفحه تلویزیون توی بغلمان بپرند و ... شبهای جمعه دلخوش بودیم به کانالهای کشورهای عربی و فیلمهای هندی که همیشه به دنبال قهرمان فیلم بودیم که به معشوقه خود برسد و پازل رقصهای خود آخر سر کامل کند. آنقدر دلبسته قصهها میشدیم که گویی روحمان از تن جدا و توی اوج این ملودرام عاشقانه یکهو کانال عوض میشد. بله برادر جان دلش با فیلم نبود و یا شاید میخواست عرضاندام کند و مرتب دست توی کانالها میبرد و ما اوج اعتراضمان را با یک نوچ نوچ خرج میکردیم.
اما یکشب توی همین قر ریختن توی کانالها برای من یک پدیده شگفتانگیز رو شد. اتفاقی که جای هیچ قهرمان حتی آمیتاباچان قصههای هندی نمیگرفت. وجود نوجوانی بر صفحه تلویزیون نقشبست که گویی سالهاست برای من و همنسلهای جنوبی ام آشنا بود. با زیر پیراهن چرک مرده، صورت سبزه و موهایی که تا روی شانههایش نشسته توی بندر درندشت برای گرفتن حق اش فقط میدوید. گاهی عمق نگاه وجودش به دریا میداد و از کشتی که تا قبل از این به اسکله لمداده و حالا سودای جدایی برای یک سفر ناکجاآباد داده بود چشم برنمیداشت. امیرو قصه فیلم با یه قالب یخ توی دست دوید و به بیابانهای ترک برداشته و شعلههای پالایشگاه که از پشت سرش بیرون زده بودن رسید و آن هم با یک تکه یخ کوچک چون نمیخواست بازنده ماراتن زندگیاش شود. امیرو آن شب عجب آتشی به جانمان انداخت که تا روزها توی زندگیمان نقش ات را بازی میکردیم. مدل لباسهایمان شبیه تو شده بود و زیر پیراهن چرک مردهمان صدای خانواده به خصوص برادر جان درآورده بود و داشتند از این ریخت و شلختگیهای ظاهری عاصی میشدند. اغلب کارهایی که به ما میسپردن میخواستیم فقط مانند دیوانگیهای تو برای انجامش بدویم. آه ای امیرو این چه رسمی ست و چه زخمی بود که به جانمان آویزان کردی. سالهاست هر وقت در این زمونه کم میاریم و زخمهای زمانه بیرون میزند به روح سرکش ات پناه میبریم. الآن نمیدانم کجا و چندساله شدی و خیلی میخواهم بدانم هنوز دیوانه گریهای خاص خود را داری یا فقط آمده بودی این بازی را با ما راه بندازی و رهایمان کنی و بروی دنبال زندگی خودت. ولی خوب میدانم خالق تو بعد از سه دهه هنوز هرازگاهی با خلق یک امیروی دیوانهوار اهالی سینما را غافلگیر میکند مانند همین فیلم اخیرش که پیرمردی تلاش میکند تا خورشید را به روستای خود بیاورد. این از همان قصههای سرکش و دیوانه وار ست که دیگر برای مان عادی شده و میدانم هنوز امیر نادری دست از این ماراتن خود برنداشته ست. چند سال قبل به انبار خونه پدری برای پیدا کردن وسیلهای سر زدم و توی ازدحام وسایلی که شلختگیاش حالا برای خود یک نظمی شده چیزی دیدم که دلم هری ریخت پایین. یک گوشه مظلومانه به دیوار تکیه داده بود و انگار نمیخواست نگاهش از من بردارد. تلویزیون سیاهوسفید فیلیپسی که روزی برای خود یکهتازی میکرد حالا مانند پیرمردی فرتوت که از فرط رطوبت جنوب زانوهای اش به او توان ایستادن نمیداد گوشهای خراب شده بود. روبه رویاش نشستم و دستی روی اون کشیدم. دلم تاب نیاورد و یکریز گریستم. برای این تلویزیون و امیرو که سالها پیش از همین صفحه به جان من زد و شعلهاش گویی قرار نیست خاموش بشود. یک لحظه صدای چیزی شنیدم و فهمیدم سایه برادر جان است که یک گوشه ایستاده و لبخند میزند اما این بار او هم انگار توی لبخندش یک غم بود و من فقط گریستم برای خودم و امیرو و ماراتن که حالا حالا ها باید با او باشم... بیست شهریور نودوشش جنوب – بندر بوشهر صادق رسولی روز سینما به امیرو های قصههای جنوب مبارک
اخبار مرتبط کلمات کلیدی ثبت دیدگاه | فرهنگ و هنر استان بوشهرگفتگو و مصاحبههنرمند نقاش استان بوشهر: نقاشیهایم روضه تصویری است فیلمساز بوشهری:دفاع مقدس به تولید فیلم با استاندارد بینالمللی نیاز دارد هنرمند برجسته استان بوشهر:باند بازی معضل بزرگ هنرهای تجسمی است آرشیو گزارش و یادداشتنگارخانهنمایشخانه |