نشست ادبی «سر در تنور قصه» در دیّر برگزار شد
سیرنگ: نشست ادبی «سر در تنور قصه» به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی با حضور هوشنگ مرادی کرمانی در تالار فرهنگ دیّر برگزار شد.
كدخبر: id-82
تاريخ: 2016-11-16 06:34:12

هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده نام آشنای کشور در این نشست ادبی گفت: عنوان نشستی که برای این برنامه انتخاب شده است بسیار زیباست و اولین باری است که می‌بینم چنین سلیقه و فکر و  اندیشه‌ای در انتخاب این عنوان در کشور برای نشست‌های ادبی بنده انتخاب شده است.

به گزارش سیرنگ وی افزود: من در روستایی در توابع کرمان به دنیا آمدم و شاید رؤیاها و تنهایی‌‌های کودکی، زندگی سخت و ناسازگاری‌های روزگار همه دست به دست هم داد تا از من نویسنده بسازد.

مرادی کرمانی بیان داشت: زمانی که فقط چند ماه داشتم، مادر جوانم را از دست دادم و پس از مدتی هم پدرم که کارمند ژاندارمری بود، به علت بیماری روانی اخراج شد. خواهر و برادری هم نداشتم؛ این شد که من و پدر بیمارم در منزل پدربزرگ و مادربزرگم زندگی کردیم.

 کودکی من در محیطی ناشاد، با فقر و پر از تنش‌های خانوادگی سپری شد و به اصطلاح روی دست پدربزرگ و مادربزرگی که خودشان هم با هم یک دنیا اختلاف داشتند، مانده بودم و اغلب تنها بودم، چون بیماری پدرم موجب می‌شد کودکان روستا من یا او را ریشخند کنند.

هوشنگ مرادی کرمانی افزود: من ذهن قصه‌پردازی داشتم و خاطرم هست که سقف حمام روستایمان گچ‌بری‌هایی داشت که بعضی جاهایش ریخته بود. من در ذهنم آنها را شکل خرس و گرگ و لاک‌پشت می‌دیدم و با این شخصیت‌ها برای کودکان روستا قصه می‌بافتم و بااین‌حال، همان‌طور که گفتم تنها بودم و تنهایی‌هایم خاص خودم بود. هنوز هم بازی‌های جمعی را بلد نیستم چون همواره با ذهنم بازی کرده‌ام.

خالق قصه‌های مجید اظهار کرد: این سخنان را گفتم تا با ساختار ذهنی منِ نویسنده آشنا شوید، ولی واقعاً این قضاوت به عهدۀ شما مخاطبان است که بگوئید من از چه زمانی نویسنده شدم آیا از وقتی که در ذهنم قصه می‌ساختم، نویسنده بودم یا از وقتی که برای ملخ‌ها و آسمان می‌نوشتم یا بعدتر که به کرمان آمدم و نویسندۀ روزنامه شدم همین جا بگویم که مدتی در کرمان روزنامه‌نگاری کردم.

به گویندگی در  رادیو هم بسیار علاقه ‌داشتم و‌لی چون در توانم نبود، نویسندۀ داستان‌های رادیویی شدم. شاید هم وقتی نویسنده شدم که به تهران آمدم.

 وقتی به مجلۀ «خوشه» که آن زمان در خیابان صفی علیشاه بود و شاملو هم سردبیرش بود، رفتم و داستانی به او دادم. او هم خواند و گفت: خوب است، چاپ می‌شود، نام این داستان «کوچۀ ما خوشبخت است» بود که در سال ۱۳۴۷ در مجلۀ خوشه و سپس در مجموعه داستان معصومه چاپ شد.

مرادی کرمانی دربارۀ تصویرسازی آثارش گفت: جالب است بگویم که عباس کیارستمی در این زمینه به من می‌گوید روی کاغذ داستان می‌نویسی یا فیلم می‌سازی تا حالا ۳۳ داستان من به فیلمنامه تبدیل شده است و با ۱۸ کارگردان کار کرده‌ام و بیشترین فیلم‌ها را هم آقایان فروزش و طالبی از آثار من ساخته‌اند. فیلم‌هایی مثل چکمه، تیک‌تاک، کیسه‌ برنج و ...

نویسنده شما که غریبه نیستید گفت: نکتۀ مهم بعدی این است که هر چیزی در داستان ذکر می‌شود، باید جایی به کار بیاید وگرنه ذکر آن بیهوده است و علائم و نشانه‌هایی که من برای هر کدام از شخصیت‌های قصه‌هایم می‌گذارم از این قانون پیروی می‌کنند. مثلاً حتی نقص عضو شخصیت زن داستان «ته خیار» که اصطلاحاً می‌شلد هم با دلیل صورت گرفته است.

خلاصه اینکه نمی‌خواهم فقط انشاء قشنگی بنویسم و شاید به همین دلیل هم کارهایم برای سینما مناسب هستند.

وی اضافه کرد: من سال‌هاست که داوری فیلم‌ها را در جشنواره‌های مختلف داخلی بر عهده دارم و حتی این فیلم‌ها را هم به‌ عنوان یک داور می‌بینم. یا خوشم می‌آید یا نه داستان‌ها را هم خودم تبدیل به فیلمنامه نمی‌کنم. می‌گویم من یک‌بار آنها را نوشته‌ام دیگر نمی‌نویسم، ولی قبل از ساخته شدن آنها را می‌خوانم. می‌خواهم بگویم نمی‌توانم فیلم یکی از آثارم را بهتر از بقیه بدانم و همان‌طور که هر کس ممکن است از یکی از آثار من خوشش بیاید، ممکن است که یک فیلم خاص را هم بپسندد. مثلاً من چند قصه از قصه‌های مجید را بیشتر دوست داشتم. مردم هم مهمان مامان را دوست داشتند.

 سال‌ها پیش هم خمره اولین جایزۀ لوکارنوی ایران را دریافت کرد و ۶۸ اکران بین‌المللی داشت و از فیلم چکمه هم استقبال خوبی شد، اینها همه البته زحمت کارگردان‌هاست من فقط قصه را به آنها دادم.