تلاشهای خالصانه آقای غلامرضا زارعی و دوست شاعرم سید مرتضی کراماتی نیز که بار مسئولیت رسیدگی به امور مهمانان را بر دوش میکشیدند، ستودنی بود. متأسفانه علی هوشمند به دلیل سفر شیراز نتوانست به زادگاهش بیاید؛ اما یکی از بستگانش را مأمور کرده بود سراغ من بیاید و من هم با کمال میل دعوتش را پذیرفتم و مهمانخانه باصفای آقای یوسف ناصری جوان خوشفکر و فعال اهل دیر شدم. ضیافت منزل برادر ارشد خلیل عمرانی نیز به یاد ماندنی بود. خانوادهای خونگرم که علاوه بر خوشرویی، سفرهای با انواع غذاهای محلی و دریایی برای ما تدارک دیده بودند. شاعران هم به یمن شب میلاد پیامبر (ص) و امام صادق (ع) و به یاد خلیل عمرانی، بزم شاعرانهای در آن خانه ترتیب دادند. البته برنامه رسمی شب قبل در تالار فرهنگ دیر برگزار شده بود که من به دلیل ناخوش احوالی بعد از سخنرانی کوتاهی مجبور شدم سالن را ترک کنم.
زیارت بارگاه «شاه ابوالقاسم» از اعقاب امام مجتبی (ع) و مزار مرحوم عمرانی در جوار آن، از بهترین بخشهای این سفر بود. مدفن خلیل عمرانی از آن جاهایی است که آدم بیاختیار آرزو میکند جایی شبیه آن دفن شود! روی تپهای بلند و زیارتگاهی با چشمانداز بینظیری از کوههای شگفتانگیز جنوب و نخلستان سرسبز و خلیج نیلگون فارس! و همین جاذبه بود که ما را بر آن داشت بعد از زیارت امامزاده و فاتحه بر مزار خلیل عمرانی، به سمت ساحل خلیج سرازیر شویم و از شکوه و شاعرانگی آن آبی خروشان بهره سرشار ببریم.
یادش به خیر، آن سالها که با علی هوشمند به دیر آمده بودم، شهر آنقدر کوچک و دنج بود و ساحلش آنقدر بکر و دستنخورده که اگر ناگهان یکی از پریهای افسانهای شعرها و شروه های جنوبی از لابهلای امواج باشکوه دریا پدیدار میشد، جای تعجب نداشت! هرچند هنوز هم گرد فقر و تبعیض آینه سیمای این خطه دلانگیز را غبارآلود کرده است و رنجها و اندوههای فراوان مردم نجیب این خطه از صیادان و کشاورزان گرفته تا صنعتگران و کارگران و... آه از نهادها برمیآورد.
به راستی مردم جنوب با وجود گنجهای بیپایان نفت و گاز در زیر قدمهایشان تا کی باید گرفتار محرومیت و تبعیض باشند و جاذبههای بینظیر اقلیم و فرهنگ کهنشان بی استفاده بماند؟ این حسرت زمانی بیشتر شد که همان شب به روستای «اولی» رفتیم و در حسینیهای که پلههایش با امواج دریا همآغوش بود، در شبی که بدر ماه هم در آسمان خلیج کامل به نظر میرسید، با اهالی خونگرم و مهربان آن از معشوق مشترکمان پیامبر ختمی مرتبت (ص) سخن گفتیم.
دیدن آن همه جاذبه بصری و معنوی در روستای دورافتادهای از سواحل باشکوه خلیجفارس، هم مایه مباهات بود و هم حسرت برانگیز. مباهات به آن همه خوبی و زیبایی و حسرت آن همه غربت و گمنامی! شام را مهمان خانه پدر همسر خلیل عمرانی بودیم. خانهای که درش به روی همه باز بود و خوان احسانش برای آشنا و غریبه گسترده. بیان حس و حال آن خانه رؤیایی که بزرگ آن پیرزنی صاحب نفس بود نشسته بر تختی و اهالی روستا چون پروانه دور و برش میچرخیدند و به مهمانانش خدمت میکردند، مجالی دیگر میطلبد. هرچه بود، مرا به خلسه خاطرات مشابهی برد و مردان و زنان پاک نهادی که از دولت خدمتگزاری به اهلبیت عصمت و طهارت، هریک جهانیاند بنشسته در گوشهای. خداوند بر عمر و عزتشان بیفزاید.
بندر دیر
27/9/1395